Wednesday, December 23, 2009

ترویج فرهنگ عقب افتاده خشونت و شلاق اسلامی


ترویج فرهنگ عقب افتاده خشونت و شلاق اسلامی

امروز در کشورهای پیشرفته به خر شلاق بزنی محکوم می شوی. توضیحات سرشار از مغالطات برادر ارزشی و شریعتمدار ما . فکرش رو کنید همین آقا بشه مثلا مسئول امور جوانان . چه می کنه این افراطی گري

Tuesday, December 22, 2009

ای حضرت بالاترین تو را به تمام لینکهای داغت قسم



ای حضرت بالاترین تو را به تمام لینکهای داغت قسم امتیاز منفی توهین آمیز را از برخی کوتوله های دیکتاتور فکر خشک‌اندیش مستبد نگیر. آترین ای بالاترین

فرد از لینک خوشش نمی آید خلاف اندیشه اوست. تکراری نیست بخشش هم مناسب است امتیاز منفی توهین آمیز می دهد حتی اگر متن تعریف از یک‌گل باشد. حتما برای خودش دلیل دارد تعریف از یک گل توهین به سایر گلهاست

Monday, December 21, 2009

لزوم انتخاب یک‌ گروه متحد مرجع به جای یک ‌نفر برای تقلید

لزوم انتخاب یک‌ گروه متحد مرجع به جای یک ‌نفر برای تقلید
من مذهبی نیستم ولی به مقلدان منتظری پیشنهاد می دهم از هم اکنون به فکر متحد کردن چند مر جع تقلید باشند و از یک‌ مجمع مرجع به جای یک‌ نفر تقلید کنند. به عنوان پیشنهاد هاشمی رفسنجانی دستغیب صانعی و جند آیت الله مردم دوست انتخاب کنید و از آنها بخواهید کار مرجعیت را بین خود تقسم کنند و هر کدام در بخشی که دانش بیشتری دارند نظر بدهند. با این کار هم مقلدان منتظری پخش نخواهند شد هم مجموعه ای قدرتمند از مراجع خواهید داشت که خ ر در برابر آنها نی نی محسوب می شود و هیچ غلطی نمی تواند بکند

Sunday, December 20, 2009

شبی که من کاج شدم! _ هادی خرسندی



شبی که من کاج شدم! _ هادی خرسندی !


هادی خرسندی
• قصه‌ی تلخی است از گوشه‌ای از زندگی غریبانه‌ی خودم در آن اوائل. قصه نیست روایت است. فقط من یک مقدار شاخ و برگش را کم کردم که ذکر مصیبت نشود. پایانش هم شاد است. شاد است؟ دلم برای بی‌گناهی بچه‌های خودم و بچه‌های دیگر هنوز می‌سوزد. در لندن کاج میخواستند و من چسبیده بودم به نیاکان باستانی‌ام و کنده هم نمیشدم! ...

این را ۹ سال پیش نوشتم. (در سایت قبلی‌ام «هادیسرا»)
قصه‌ی تلخی است از گوشه‌ای از زندگی غریبانه‌ی خودم در آن اوائل. قصه نیست روایت است. فقط من یک مقدار شاخ و برگش را کم کردم که ذکر مصیبت نشود. پایانش هم شاد است. شاد است؟ دلم برای بی‌گناهی بچه‌های خودم و بچه‌های دیگر هنوز می‌سوزد. در لندن کاج میخواستند و من چسبیده بودم به نیاکان باستانی‌ام و کنده هم نمیشدم!
ما ٣۲سال پیش به لندن آمدیم. آن روزگار هنوز ایرانی‌ها ثابت نکرده بودند که مسیحی‌ها کاج کریسمس را هم از نیاکان ما دارند!

شبی که من کاج شدم
سالهای اول تبعید، در غربتِ گرفته‌ی لندن، سال نو مسیحی که نزدیک می‌شد، بچه ها کاج می‌خواستند که چراغانی کنند. من می‌گفتم خفه، کاج مال خارجی‌هاست، ما ایرانی هستیم! بچه‌ها میزدند زیر گریه که چرا «هُویک اینا» می‌خرند؟ آنها هم که ایرانی‌اند. سرشان داد میزدم که آنها ارمنی هستند. بچه ها گریه‌کنان می‌گفتند «خوب ما هم ارمنی هستیم!»
می‌نشستم چهار ساعت برایشان فرق مسیحی و مسلمان را توضیح می‌دادم و برای فریبشان دم از مسلمانی هم میزدم! بچه‌ها می‌گفتند پس خودت اگر مسلمانی، چرا مثل مادر بزرگ نماز نمی‌خوانی؟ عصبانی می‌شدم می‌گفتم خفه! کاج خبری نیست.
مادر بزرگشان می‌گفت مادر حالا یک کاج برایشان بخر. خوشحال می‌شوند. درخت که دیگر ارمنی و مسلمان ندارد!
می‌گفتم مادر شما چرا؟ می گفت مادر‌جان غریبی است دیگر. اگر توی مملکت خودمان بودیم اقلاً الآن میبردیمشان سینه‌زنی تماشا کنند. (آن سال «تاسوعا، عاشورا» افتاده بود به «تولد مسیح» و آغاز سال میلادی)
مادرشان می‌گفت بچه‌ها می‌توانند کاج بگیرند بگذارند توی اتاق خودشان. می‌گفتم من به یک اتاق فکر نمی‌کنم زن، به یک مملکت فکر می‌کنم! به تاریخش، به تمدنش، به فرهنگش که این همه خون برای آن ریخته شده. می‌گفت خدا را شکر خون تو ریخته نشد!
زیر بار کاج نمی‌رفتم. هیچوقت با هیچ درختی اینقدر کینه نداشتم. حاضر نبودم یک پول سیاه به کاج بدهم. گدابازی نبود البته. مفت هم نمی‌خواستم. یک لجاجی بود که نمی‌دانم از کجا آمده بود و به کجا رفت!
مشکل من فقط نباتی نبود، انسانی هم می‌شد. بچه‌ها حرف از بابا‌نوئل می‌زدند که برایشان هدیه می‌آورد. من می‌گفتم خفه، ما عمونوروز داریم! مادرم می‌گفت کجا ما عمو‌نوروز داریم مادرجان؟ اینها فروشگاه هاشان پر از بابانوئل است. می‌گفتم مادرجان، حقه بازی است! دروغی است! آدم‌های معمولی را به شکل بابانوئل درآوردهاند! دخترکم می‌گفت ولی شوکولاتهاشان راست راستکی است. مادر می‌گفت من این همه سال عمر کردم، تا بحال یک عمونوروز در ایران ندیدم.
نگاه گلایه‌آمیز به مادرم می‌کردم که مادر جان! مرا جلوی بچه‌ها کنف نکن. می‌گفتم بچه ها! نوروز که می‌شود ما توی ایران حاجی‌فیروز داریم که میآید می‌زند و می‌رقصد. بچه‌ها می‌پرسیدند کادو هم به بچه‌ها میدهد؟ مادرم میگفت: نه بابا، یک چیزی هم دستی می‌گیرد! بچه‌ها را از مادرم دور می‌کردم و می‌نشستم برایشان از پیدایش نوروز و جمشیدجم می‌گفتم ... خشایارشا را برایشان توضیح می‌دادم! بچه‌ها هیچ علاقه‌ای به آشنایی با نیاکان باستانی نشان نمی‌دادند.
یک روز که از افتخارات باستانی تعریف می‌کردم، پرسیدم بچه ها می‌دانید در ایران قدیم، هُوَخشَترَه کی بود؟ پسرکم گفت: آره. شَتَرَق می‌زده توی گوش آدم! خواهرش در جوابش گفت نه‌خیر. آدمهای آن موقع گوش نداشتند چونکه گوشهاشان را می‌بریدند! ...
بله، حکایت بردیای دروغین را هم برایشان گفته بودم تا از کریسمس و ژانویه و بابا‌نوئل و سانتا کلوز ... منصرف (و بلکه منحرف)‌شان کنم.
بعد از تعطیلات سال‌نو، بچه های ما، تنها- یا معدود – دانش‌آموزانی بودند که هیچ هدیه‌ای از خانواده نگرفته بودند تا برای همکلاسی‌ها و آموزگارانی که سراغ می‌گرفتند – رسم معلم هاشان است که انگار بپرسند – تعریف کنند. در عوض به آنها یاد داده بودیم که با افتخار بگویند، عید ما سه ماه دیگر، در اول بهار است، نه سر‌سیاه زمستان.
یک‌بار آموزگار از دخترم پرسیده بود در عید شما پدر و مادرتان چه کادویی می‌دهند؟ جواب داده بود: پارسال برایم جوراب خریدند، امسال می‌خواهند کفش بخرند. ...باری ...
بله، باری ... مدتی طول کشید تا فهمیدم شریک شدن در جشن مردم دیگر و شادی کردن همراه دیگران، هیچ اشکال قانونی و ناسیونالیستی و شووینیستی و حتی مذهبی! ندارد. بخصوص در عالم بی خط‌کشی بچه‌ها. تاره حسنش هم این است که آدم شادی می‌کند! مدت ها طول کشید تا به حقیقتی برسم که ندیدنش را به پناه بردن به افسانه، جبران کرده بودم. ... مدت ها طول کشید ... ، اوه، نه! حوصله‌ی آنجور نویسندگی ندارم! خودتان تا تهَ‌ش بخوانید.
یک سال، شب کریسمس، بچه‌ها را غافلگیر کردم. راستش از کاج‌هایی که با چراغهای کوچک و رنگارنگ پشت پنجره‌ی مردم میدیدم، خوشم آمده بود. یک مقدار حسرتی شده بودم. تازه می‌فهمیدم بچه‌ها چه می‌کشند. هرچه فکر کردم، دیدم هیچ خطری نیاکان باستانی و افتخارات ملی مرا تهدید نمیکند. دیدم یک کاج، کوچکتر از آن است که تاریخ و تمدن مرا زیر سوال ببرد. حتی فکر کردم آحاد نیاکان باستانی هم اگر الآن در لندن بودند، چه بسا کاجی روشن می‌کردند. نادرشاه، جواهراتی را که از هند آورده بود به آن می‌آویخت و عادلشاه بیضه‌ های بریده آغامحمدخان را.
در آن غروب سرد و تاریک و دلگیر لندن، یک کاج حسابی، ولخرجی کردم. النگ و دولنگ و زرق و برق و سیم و لامپ‌های مربوطه را هم خریدم و بردم خانه، ولی دیر کرده بودم. طبق معمول، دیر کرده بودم. یک چند سالی دیر کرده بودم. گفتم که، «مدتی» طول کشیده بود!
بچه‌ها (بچه‌های سابق) که از شهر دانشگاهی‌شان برگشته بودند، مرا که با آن وضع دیدند، کاج را رها کردند و خودم را چسبیدند و سرپا واداشتندم روی صندلی و آنوقت همهی آن زلم زیمبوهای تزیینی و چراغانی را به من آویزان کردند، سیم برق را دورم پیچیدند و حسابی که سیم‌پیچ و آذین‌بندی شدم، دوشاخه را زدند به پریز و دوربین عکس و فیلم آوردند. مادرشان، همزمان، لامپ سقف را خاموش کرد. مادرم می‌گفت اذیت نکنید بچه م را!
جسم و جانم انگار بین زمین و هوا معلق بود، معلق و نورانی. یک احساس کاج شدن عجیبی به من دست داده بود. ......

لندن. ۲۷ آذر ۷۹ دسامبر ۲۰۰۰

www.AsgharAgha
.com

Saturday, December 19, 2009

صفایی دارد بدون سانسور در بالاترین نوشتن

صفایی دارد بدون سانسور در بالاترین نوشتن
در بالاترین من بدون سانسور می نویسم. وقتی عصبانی می شوم همانگونه که عصبانی هستم می نویسم. هر کس را که مستحق حرف ناشایست دانستم به او می زنم. زیرا می دانم لینک های من هیچ گاه داغ نمی شود. وقتی خیلی مودبانه می نویسم مثبت ۱۰ تا ۲۰ وقتی از آن طرفی می نویسم منفی ۵. هیچ تفاوتی هم ندارند. پس آن طرفی می نویسم که امتیازات منفی دیکتاتورهای سبز و سیاه را هم بگیرم

Friday, December 18, 2009

ای حوریان سکسی بهشتی آماده باشید!

ای حوریان زیبا روی سکسی حشری بهشتی آماده باشید و خوش باشید امام حسین و ۷۲ یارش تا چند روز دیگر توسط پسر عمویش یزید نزد شما فرستاده می شود. خود را آماده کنید و از وجود مبارک ایشان و همراهانشان لذت ببرید.







Thursday, December 17, 2009

از تعویض صندوق های رای تا تجاوز در کانتکس





از تعویض صندوق های رای تا تجاوز در کانتکس


بعد از ظهر چهارشنبه در پربینده ترین زمان ها، در برنامه خبری کانال چهار تلویزیون بریتانیا که جان اسنو برنامه ساز مشهور انگلیسی مسئولیت آن را به عهده دارد، مصاحبه لیندسی هیلسوم با یک بسیجی ایرانی پخش شد، بدون آنکه چهره وی به وضوح نشان داده شود. این بسیجی که به تازگی از کشور گریخته است و نامش محفوظ مانده در حالیکه در طول برنامه می گریست، از تغییر صندوق های رای، تجاوزها و کشتار معترضان و بدرفتاری با آنان در زندان پرده برداشت و گفت هم دنیایم را از دست داده ام و هم دینم را.

این بسیجی که متن کامل گفته هایش در وبسایت کانال چهار آمده به نوشته مصاحبه کننده کانال چهار پشیمان از کارهائی است که به عنوان بسیجی فدائی رهبر انجام داده . به نوشته خانم هیلسوم اینک با یک شاهد زنده و بالغ در هر محکمه ای قابل اثبات است که تجاوز و کشتار جمعی در زندان های ایران رواج داردو تقلب انتخاباتی صورت گرفته است.

بسیجی طرف مصاحبه کانال چهار 27 سال دارد و از یک خانواده به شدت مذهبی برآمده که همگی مرید و فدائی انقلاب اسلامی و مهم تر از آن آیت الله خامنه ای هستند.

او می گوید:"من عذاب می کشم، شرم دارم از مردم و خدا".به نوشته خانم هیلسوم او یک مومن واقعی است که اعتقاد دارد ایت الله خامنه ای نایب امام زمان است؛ هم پایه مسیح در بین مسیحیان، نه خیلی کوچک تر از خدا در بین مذاهب دیگر.

او هیچ گاه از فرمانده خود نپرسیده چطور سه ماه مانده به انتخابات می گوید نظر رهبر به محمود احمدی نژاد است و به همین جهت باید نام وی از صندوق ها بیرون آید. چنان که از وی سئوال نکرده است که چرا باید به جای مردم بی سواد نام احمدی نژاد را روی ورقه های رای بنویسد. او با جزئیات فاش می کند که چگونه فردای روز انتخابات، صندوق هائی راکه از آرای رقیبان احمدی نژاد پر شده بود ناپدید کردند تا به دست هیچ یک از بازرسان و ناظران نیفتد.

"سید" که مصاحبه گر وی را به این نام صدا می کرد، همچنین توضیح می دهد که آنان به چه اسلحه هائی مجهز بودند و باتوم و کابل برای چه مصرفی در اختیارشان گذاشته شد. او همراه با تاثر شدید می گوید همتایانش بدون هیچ نگرانی، مردم معترض به تعویض صندوق ها و تقلب در انتخابات را کشتند اما او از آن جائی که دچار تردیدهای جدی شده بود از تیراندازی به سوی مردم خودداری کرد.

گفتار «سید» چنین آغاز شد: برادرم که ارشدتر از من است به من خبر داد که همراه گروه و واحدمان چهار ماه قبل از انتخابات در جلسات تعلیماتی شرکت کنم . همان جا به ما گفته شد که نظر آقای خامنه ای به احمدی نژادست و ما ناگزیریم که فرموده ایشان را تامین کنیم. . بخشی از تعلیمات ما برای آماده شدن برای مقابله با اغتشاشاتی بود که از همان زمان قطعی به نظر می رسید.. تدارک وسیعی دیده شد.این تدارک وقتی اهمیت خود را نشان داد که انتخابات تمام شده بود و مبارزات مردم خیلی بیش از آن چیزی بود که ما گمان داشتیم .فرمانده ما تکرار می کرد که به فرموده آقا، احمدی نژاد به درد اسلام و و لایت می خورد.

او می افزاید:"خیلی تو ذوقم خورد اما فکرش هم به مخیله ام خطور نمی کرد که سئوال کنم چه رسد به مخالفت با آقا. محیط وحشتناکی است اگر بخواهی خلاف نظر آقا نظر بدهی. فقط من نبودم همه مان در حالت بدی گیر کرده بودیم . اما با گذر روزها معلوم شد محاسبات خطا بود و مردم محکم تر و قاطع تر می شدند و گلوله ها و کشتار آنان را ساکت نمی کند. حالا دیگر یک طرف مردم بودند و یک طرف ما."



«سید» که در لحظاتی از مصاحبه ناآرام شده بود و نمی توانست بنشیند و راه می رفت با بغض گفت: " پای صندوق ها، موقع انتخابات کار راحت بود چون اکثر پیرها و بی سوادها بودند و ما دستور داشتیم رایشان را بگیریم و برایشان بنویسیم دکتر احمدی نژاد. مشکل، دانشجوها و جوانانی بودند که رقیبان احمدی نژاد را تبلیغ می کردند و به آن ها رای می دادند، اما آن ها هم که همیشه نبودند . شب شد ما ماندیم و حراست اطلاعات سپاه بر بالای سر صندوق ها و من دیدم که صندوق ها عوض شد."



به گفته وی :"در حالی که اول تصور می رفت با اتمام انتخابات ماموریت ما هم به پایان می رسد اما با اولین تظاهرات و کشمکش ها اعلام گردید که همگی در محل های خود می مانیم تا زمانی که وضعیت سفید اعلام شود.شب در قرارگاه ماندیم و صبح زود بلند شدیم برای نماز و گفتند یک سخنرانی کوتاه هست قبل از اعزام به محل ها، در آن خطبه ها گفته شد احمدی نژاد انتخاب شده . شیرینی و نقلی که آماده کرده بودند توزیع شد و نیروها شیفت بندی شدند.شب برگشتیم و گزارش هایمان را دادیم و دستور رسید در قرارگاه بمانیم. فردایش بود که دستور برخورد قاطع رسید. گفته شد با هر کس در هر سن و جنسیتی برخورد شود. اما روز دوم با همه تندی ما انگار مردم هم تند شدند و قاطع شدند. من نمی دانم چند نفر مجروح شدند. نمی دانم چند نفر را کشتیم . نمی دانم چند نفر را به بیمارستان رساندیم و چند نفر را رها کردیم.بیمارستان مسلمین را آماده کرده بودند برای کشته ها و زخمی ها. این بیمارستان مال بسیج و سپاه است؛ وحشتناک بود، دیدن جوان ها که شکنجه شده بودند و تن بی جانشان افتاده بود. دم در چند تا وانت گذاشته بودند که آمار می گرفت. آمار گیری می شد و تقسیم می شد؛ زیر هجده ساله ها یک طرف بالای هجده یک طرف....شب سوم من از کانتکس صدا شنیدم؛ صدای فریاد ناله و گریه و التماس جوانانی که می گفتند پشیمانند و عاجزانه کمک می خواستند. ما اول گیج بودیم. برادرم که از من ارشدتر است مثل من گیج بود. رفتیم دو نفر از بچه های حراست سپاه آمدند. پرسیدم چه خبرست؟ گفتند داخل کانتکس فتح المبین است . " داشتند به آنان تجاوز می کردند

سید با گریه شرمساری ادامه می دهد:" ما نمی دانستیم کارمان به این جا می کشد، نمی دانستیم چنین آلوده شده ایم. فکر می کردیم داریم در همان راه عمو و دائی شهیدمان گام می زنیم. عشق و ارزو در سرمان بود، آرزو داشتیم؛ شهید شویم .اما حالا دیگر نه ابرو داریم و نه می توانیم سرمان را بلند کنیم . هر چه جنایت هست کرده ایم؛ دانسته و ندانسته انجام داده ایم . حالا من مانده ام و عذاب وجدان و کارهائی که کردیم".

Wednesday, December 16, 2009

نوحه سینه‌زنی برای عاشورای آینده




نوحه سینه‌زنی برای عاشورای آینده

عکس آقا پاره شد ای وای‌شان
ناگهان شش پاره شد آقای‌شان ....

عکس آقا پاره شد ای وای‌شان (2مرتبه)
ناگهان شش پاره شد آقای‌شان

حرمت آقا شکست
بابتش دل‌ها شکست
عکس آقا پاره شد
تاجرش بیچاره شد (2مرتبه)

عکس آقا آن بزرگ انسان قرن
آن مقدس مرد با ایمان قرن
آن که معبود عزیز میرحسین و خاتمی‌ست
منجی یک عالمی‌ست (2مرتبه)

آن که رفسنجانی و
خامنه‌ای و
مابقی
رهبری دانند او را متقی
نیز میدانند از ریز و درشت (2مرتبه
نوجوانان را به یک امضا بکشت (2مرتبه
نوجوانان را به یک امضا بکشت (2مرتبه
نوجوانان را به یک امضا بکشت (3مرتبه
نوجوانان را به یک امضا بکشت (یک دفعه دیگه
نوجوانان را به یک امضا بکشت (سیر نمیشد لامذهب!

حالیا دارند عزای پارگی را میرحسین و خاتمی
انچوچک هم یک کمی!
آه عکسش پاره شد
خامنه‌ای، بیچاره شد
آه عکسش پاره شد
هاشمی بیچاره شد
بچه اش آواره شد

عکس قاتل پاره شد ای وای‌شان (2مرتبه)
ناگهان شش پاره شد آقای‌شان

گروه شیعیان شاد تقدیم می کند

شهید همزمان با شهادت به بهشت می رود

امام حسین شهید شد

امام حسین به بهشت رفت

اکنون مشغول صفا با حوریان بهشتی است

پس ما شادی می کنیم


Monday, December 14, 2009

اخطار به کروبی و موسوی

اخطار به کروبی و موسوی
به شما اخطار می کنیم فقط حق دارید بگویید که ما با پاره کردن عکس خمینی مخالفیم. شما حق ندارید نوجوانان خام و نا آگاه را فریب دهید و از خمینی جنایتکار خون آشام خونخوار کثیف دروغگوی بی احساس برایشان انسانی وارسته بسازید و فریبشان دهید

Sunday, December 13, 2009

گروه شیعیان شاد تقدیم می کند

گروه شیعیان شاد تقدیم می کند

شهید همزمان با شهادت به بهشت می رود

امام حسین شهید شد

امام حسین به بهشت رفت

اکنون مشغول صفا با حوریان بهشتی است

پس ما شادی می کنیم



عبدلرضا هلالی بندری میخونه


مقایسه خامنه ای و یزید
یزید شرابخوار بود خامنه ای شیره ای است
یزید می گفت من امیر المومنین هستم خامنه ای می گوید من ولی امر مسلمینم
یزید در مقابل حسین و 72 تن ایستاد خامنه ای در مقابل میر حسین و 70 میلیون ایستاده
سپاهیان یزید با شمشیر به یاران شمشیر به دست حسین حمله می کردند ولی مزدوران خامنه ای با تفنگ به مردم بی سلاح حمله می کنند.
سپاهیان یزید زنان و دختران را نمی کشتند ولی مزدوران هیتلر علی خامنه ای زنان دختران را هم می کشند
یرید اشک تمساح نریخت. حامنه ای اشک تمساح ریخت
یزید پس از چند قرن رسوا شد خامنه ای اکنون رسوا شده

Saturday, December 12, 2009

به مناسبت تبدیل عکس خمینی به پیراهن عثمان توسط گروه کودتا


به مناسبت تبدیل عکس خمینی به پیراهن عثمان توسط گروه کودتا

طرفداران دولت کودتا عکس خمینی را پاره کرده ان تا آنرا پیراهن عثمان کنند و بر سبزها بتازند. موسوی هم می گوید سبزها به خمینی احترام می گذارند. یکی از جملات خمینی را می نویسم تا بدانید این شخص چه اندازه ارزشمند است:
کتاب تحریر الوسیله باب نکاح مساله ۱۲: همبستری با زن قبل از اینکه ۹ سالش تمام شود چه ازدواج دام باشد چه موقت جایز نیست ولی سایر کامجویی ها مانند لمس شهوت آمیز او در آغوش گرفتن او و ران به ران او مالیدن اشکالی ندارد و این قبیل کارها را با دختر شیر خواره هم می توان کرد. موسوی! تف به تو و حضرت امامت

Wednesday, December 9, 2009

فرود فولادوند

کشته شدن سه خليفه تازی بدست ايرانيان: علی بدست بهمن جازويه،
عثمان بدست بهزاد همدانی و عمر بدست فيروز نهاوندی کشته ميشوند.



Sunday, December 6, 2009

اگر می خواهید لینک شما طی چند دقیقه از بالاتریم حذف شود


اگر می خواهید لینک شما طی چند دقیقه از بالاتریم حذف شود
اگر می خواهید لینک شما طی چند دقیقه از بالاتریم حذف شود کافی است از مخملباف سازگارا و منتظری انتقاد کنید مهم نیست راست بگویید یا دروغ فقط انتقاد کنید. همین


http://balatarin.com/permlink/2009/12/6/1864279

Wednesday, December 2, 2009

مقایسه محمد و هیتلر


مقایسه محمد و هیتلر
1-
هیتلز می گفت نژاد ژرمن برترین است و باید بر دنیا حاکم شود محمد می گفتن
دین اسلام کاملترین است و باید بر جهان حکومت کند.
2- هر دو جنایتکار آدم کش بودند و به سایر کشورها تجاوز می کردند
3- هیتلر دین و زبان خود را به هیچ کشوری تحمیل نکرد ولی محمد دین و زبان خود را به همه کشورهای اشغال شده تحمیل کرد
4- محمد بسیار از هیتلر زنباره تر بود و زنان متعدد داشت
5- هیتلر امروز در فرهنگ همه دنیا منفور است ولی متاسفانه محمد در کشورهای حتی اشغال شده و مورد تجاوز قرار گرفته مقدس است
6- هیتلر از خود کتابی به جا نگذاشت که دیگر پیروان او بتوانند از آن کتاب درس بگیرند و بر اساس آن جنایت کنند ولی از محمد قرآن برجا مانده که بر اساس آن جنایات زیادی انجام می شود.
7- هیچ کس برای هیتلر تبلیغ نمی کند ولی محمد سالی میلیارها دلار تبلیغ می شود
8- هیچ کس به زیارت زادگاه هیتلر نمی رود ولی میلیونها نفر هر سال به زیارت زادگاه محمد می
روند

تا خر در جهان است مفلس در امان است

تا خر در جهان است مفلس در امان است

تا زمانیکه پشت سر این شیادان ابلهانه دز مقابل خدای اعراب نماز می خوانیم این آخوندها بر ما و مال و جان و ناموسمان مسلط خواند بود. گوش بدهید اراجیف این شیاد را. فاظمه روسری خود را عقب زد نور بیرون زد علی عمامه اش را بالا زد بیشتر نور داد. درنهایت محمد گفت علی عمامه ات را برندار که نور سرت به عرش اعلا خواهد رفت و فاطمه من شرمنده می شود. مجری حرام زاده هم تایید می کند و می گوید الله اکبر. به این آشغالها می گویند پا ممبری